تو را دوست دارم
(تو را دوست دارم چون نان و نمک...
چون لبان گر گرفته از تب که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب بر شیر آبی بچسبد.
تو را دوست دارم چون شوق و شبهه...
انتظار و نگرانی...
در گشودن بسته بزرگی که نمی دانی در آن چیست.
تو را دوست دارم چون پرواز نخستین با هواپیما...
در آستانه دیداری در استانبول
چون غوغای درونم...
و لرزش دل و دستم.
و تو را دوست دارم چون گفتن شکر خدا زنده ام.)
تورو دوست دارم چون ......... همه عشقها
بدون تو میمیرم
فدات دوست دارم خیلی
قد تموم دنیا
دلتنگت میشم .. قد تموم دلتنگیا
فدااااااااات
به بی کرانه ها نگریستم ؛ در افق به جستجوی تو پرداختم ؛ از فرشتگان نشانی از تو جستم ؛ آسمانها را پیمودم تا نشانی یا حدیثی از تو بدست آورم .
از پیری تو را جویا شدم.
گفت : دانم.
گفتم : بازگو.
گفت : تو را بدان جا راهی نیست که اهل دل را مَحرم دانند و بس.
در خود فرو رفتم و از هم گسستم.
گفتم : شرط محرم شدن .
گفت : مُحرم شدن ، چشم دل شستن و دل را به دلدار سپردن و صبر و انتظار.
گفتم : مرا بسیار سخت و جانفرساست. چه کنم تا طی شود راهم ؟
گفت : سهل است اگر مرد راهی ، با آب دیده وضو ساز و دل را بجز محبت و یاد یار مشغول نساز وپای بند ها را بگسل و تا از هر چه پابندی رهایی یابی و لباس تقوا بر تن ساز و دل را روانه کن.
و کردم اینچنین و چه خوش منظری بود راه رسیدن. دلم می لرزید و روحم در تکاپو و اشتیاق و چه آرامش بخش بود لحظه دیدار .
در زلالی چشمهایت خودم را دیدم و در آینه دلم تو را . من در تو بودم یا تو در من ؟
فقط می دانم که دیگر من و تویی وجود نداشت و همه چی رنگ ما را به خود گرفت و چه زیبا بود این تلاقی و چه فرخنده بود زمان وصال.
عزیزم ؛
دوستت دارم ...