به بی کرانه ها نگریستم ؛ در افق به جستجوی تو پرداختم ؛ از فرشتگان نشانی از تو جستم ؛ آسمانها را پیمودم تا نشانی یا حدیثی از تو بدست آورم .
از پیری تو را جویا شدم.
گفت : دانم.
گفتم : بازگو.
گفت : تو را بدان جا راهی نیست که اهل دل را مَحرم دانند و بس.
در خود فرو رفتم و از هم گسستم.
گفتم : شرط محرم شدن .
گفت : مُحرم شدن ، چشم دل شستن و دل را به دلدار سپردن و صبر و انتظار.
گفتم : مرا بسیار سخت و جانفرساست. چه کنم تا طی شود راهم ؟
گفت : سهل است اگر مرد راهی ، با آب دیده وضو ساز و دل را بجز محبت و یاد یار مشغول نساز وپای بند ها را بگسل و تا از هر چه پابندی رهایی یابی و لباس تقوا بر تن ساز و دل را روانه کن.
و کردم اینچنین و چه خوش منظری بود راه رسیدن. دلم می لرزید و روحم در تکاپو و اشتیاق و چه آرامش بخش بود لحظه دیدار .
در زلالی چشمهایت خودم را دیدم و در آینه دلم تو را . من در تو بودم یا تو در من ؟
فقط می دانم که دیگر من و تویی وجود نداشت و همه چی رنگ ما را به خود گرفت و چه زیبا بود این تلاقی و چه فرخنده بود زمان وصال.
عزیزم ؛
دوستت دارم ...
سلام .. آخ فدای اون چشای قشنگت ... وای عجب روزی بود امروز .. نمی دونم چرا فقط اشکام جاری شد و سرد شدم .. چرا جون ندادم؟!! خیلی زیبا بود ... دارم می سوزم .. کی میشه .. کی میرسه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دلم تنگه .. تنگ .. قد تموم آدمای بی خیال .. بایه چشمک دوباره ..منو زنده کن وو ستاره ........ ستاره آسمون عشقم .. فدات