سلام.........
۱۵ روز ... ۱۵ روز بی تو . ۱۵ روزی که به چشم دیدم تنهاییم را. ۱۵ شبی که با یادت به خواب رفتم به امید این که لحظه ای روی زیبایت را ببینم و ۱۵ صبحی که با یادت از خواب برخواستم و با خود گفتم یک روز دیگه و هنوز در تنهاییم غوطه ور.
با خود می گفتم بعضی وقتها خدا ما را از نعمتی محروم می کنه تا بهتر قدرش را بدونیم . و دیدم چه تهی دستم وقتی که حضورت را نیافتم .
آن وقتی که دلت پر از حرف باشه وهیچ کس نتونه بشنوه !!
آن وقتی که دلت می گیره و هیچ کس نتونه همراهش بشه !!
غروب جمعه ای که بی تاب فراغ مولایت و فراغ یارت دیگه رمقی برایت باقی نذاره !!
روزهایی که دل خوشیت یه دقایقی بوده که صدایش را شنیدی !!!
چه بگویم ؟؟؟؟؟؟؟
فقط این را می گویم که :
دیگر نمی تونم پرواز کنم . بالم بدجور زخمی شده و مرهمی می خواهد بر این زخمش .
عزیزم ...
قلبم مالامال از عشقت است و وجودم از آن تو. دیگه اینگونه مرو که .......
دوستت دارم با تمام وجود حقیرم . و به خودم می بالم که ظرف عشق زیبایت هستم.
به امید دیدار...